رحیمی - دریانورد

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : بپ گپو
تاریخ : جمعه 17 مهر 1393
نظرات

رسیدی اداره ثبت احوال، بگو از طرف آقای رحیمی میام. می فرسته بری بانک پنج هزار و پانصد ریال بریزی به حساب ‏آقای رحیمی. بعد نامه ای ازش بگیر ببر دفتر شورای هلر بده به آقای رحیمی تا بعد که زنگ زد به نماینده ی ما تو شهرتون، آقای رحیمی ، اون راهنماییت می کنه چطور اول بری خونه ی آقای رحیمی مدارکت رو تطبیق بدی، اشکالی که صد در صد وجود نداره، اما اگه وجود داشت باید بری پیش خانم رحیمی تو بخش فرهنگی، اگه وجود نداشت که بهتر، میری پیش خانم رحیمی تو بهزیستی. دیگه راحت میشی. فقط باید دو تا نامه ی تسویه حساب و نامه ی استعلام صلاحیت بگیری. اولی از آقای رحیمی، دومی از مسئول دایره ی حفاظت اطلاعات، جناب سروان رحیمی. می مونه آخرین مرحله دفتر اسناد رسمی. اونجا هم آقای رحیمی هستن و کارتون را سریع راه می اندازه. خب این از این. تا همین جاش هم کارت بطور کامل راه می افته. اما اگه خواستی خیالت راحت بشه که بعدها دوباره کار به الافی های کاغذ بازی و این دنگ و فنگ و گرفتاری ها نمی کشه، می تونی این اقدامات رو انجام بدی. اول برو اداره نظام وظیفه پیش رابط مربوطه ی هلر، کارمند رحیمی. اون تو رو می فرسته پیش دکتر رحیمی با شماره نظام پزشکی فلان، معاینه ای سرپایی انجام میدی. نتیجه را برات می نویسه. بعد از اینکه دو نسخه ازش کپی گرفتی، اون نامه رو به انضمام مدارک تحصیلیت به طور کامل که از مدیر دبیرستان شهرتان، آقای رحیمی باید بگیری، از طریق همکار اداره ی پست شهرتان آقای رحیمی، بفرست شعبه ی مرکزی. اونا خودشون با مهندس رحیمی هماهنگ هستند. خود مهندس رحیمی خبرت میده چه موقع بری دیدنش. مدارکت رو که تأیید نهایی شده، میده دستت. بذارش توی پوشه ی صورتی رنگ با خال های مورب بنفش. دقت کن پوشه باید تو قسمت عقبی منتهی الیه صفحه دوم از سمت راست، برآمدگی کوچکی در حد پنج میلیمتر، نه کمتر نه بیشتر، داشته باشه وگرنه بهت گیر میدنا. پوشه رو ببر این بار پیش شیخ رحیمی تا برات مهر تأییدیه بزنه. همین. به همین راحتی. اگه یه کم گیج شدی که پیش چه کسایی باید بری و اینا ... با آقای رحیمی هماهنگ باش. اون تک تک این مراحل را رفته و بلده. البته تنها نبود. آقای رحیمی همراهش بود. و یک نکته ی کلیدی. چیزی که خیلی کمکت می کنه و کاراتو می اندازه جلو، و موجب میشه همه به سرعت برق و باد کارت رو انجام بدن ... چیه؟ بله. حلوا، حلکه ای. از قنادی رحیمی بخر مرغوب تره. پیش هر کی خواستی بری از هر کدام دو کیلو دستت باشه بده بهشون. تمومه. خب موفق باشی. من دیگه کم کم باید برم. آقای رحیمی و بچه هاش منتظرم هستند باید سریع برم دیدنشان. اگه سوالی برات پیش اومد این کارت منه، آقای رحیمی. در خدمتم. خب آقای رحیمی خوشحال شدم. کاری باری نداری؟ خداحافظ.

راستی داشت یادم می رفت توی تک تک این مراحل احتمال داره بازم ازت بخان پول بریزی به حساب. دیگه همینه. همه جا باید یه مقدار پیاده بشی تا کارهات راه بیفته. بر همین اساس من احتمال میدم پول کم بیاری. اما غم نخور. انجمن خیریه هست. میشه روش حساب کرد. مسئولش رو که می شناسی؟ کیه؟ اگه گفتی کیه؟ آقای کی؟ بگو نترس. ... چی؟!! آقای رحیمی؟ ... رحیمی کیه؟ نخیر. ها و و پ پ ی ی ی ک ک. دیدی آلا خیط شدی. آقای رحیمی نیست. آقای تاب هستن. موضوع رو بگو بهش ... دیگه توکل بر خدا حل میشه.

دیگه واقعا دیرم شد. خداحافظ رحیمی.

=======================

گذار مبارکمان افتاد به درگهان. یک سری کارهای اداری کاغذ بازی بود. از همونایی که آدم حالت تهوع بهش دست میده. خودتون که افهمی چطورن درگائون. باید دریانوردی کنی، اقیانوس ها را درنوردید، با طوفان ها و توفان ها باید بجنگی، از خطیب ها هم که مشورت بگیری بازم جوابگو نیست. کلی دنگ و فنگ و تورنگ و ...

گفتند برو فلان جا بگو آقای دریانورد کیه، پیداش کن و بگو مشکلت چیه. اگه دریا صاف باشه و مشکلت کوچک، که دیگه راحتی. خودش دریانورده و تو رو می رسونه به هدفت و همه چی حله. اما اگه مشکلت بزرگ باشه دیگه ارجاعت میده پیش توفان و دیگه گردباد حوادث رو باید رد کنی.

من رفتم درگهان توی ساختمان فلان. پانصد نفر توش مشغول کارند. منم با آقای دریانورد کار دارم. فکر بکر؛ همون اول کار داد می زنم "آقای دریانورد" هر کدومشون که نگاه کردند میرم پیشش تا کارمو راه بندازه. با اون صدای لطیف و مریم حیدر زاده ای خود گفتم: "آقای دریانورد". تا دیدم هر پنجاه نفرشان برگشتند و گفتند: بله جان. همه شان دریانورد بودند. ما جفت کردیم. سر خو زیر مکردی و پشتا. فرار. الان سه ساله پرونده ی ما مونده و ما جرئت ناکنیم بریم اونجا.

 

نکته روز: این هم از نماز عید گپ ما. وا دم پایی نو و تمیز خو رفتیم. پادری پشتا !


تعداد بازدید از این مطلب: 732
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود